سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیکوترین خوى زنان زشت‏ترین خوى مردان است : به خود نازیدن و ترس ، و بخل ورزیدن . پس چون زن به خویش نازد ، رخصت ندهد که کسى بدو دست یازد ، و چون بخل آرد ، مال خود و مال شویش را نگاه دارد ، و چون ترسان بود ، از هر چه بدو روى آرد هراسان بود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :0
کل بازدید :9728
تعداد کل یاداشته ها : 9
103/8/26
1:40 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
reza[5]
نمی نویسم ... چون دلم تنگ است چون حرف ام برای گفتن زیادی کرده می نویسم ... چون باید بگویم آن ناگفتنی ها را

خبر مایه

اندر احوالات بهترین کارآفرینان قرن

بهترین کارآفرینان دنیا کسانی هستند که...

به اطراف شان حساس اند، وقتی مسئولتی قبول می کنند پای همه چیزش هستند

برایش داد می زنند ، دعوا می کنند، اشک می ریزند، التماس می کنند

عاشق کارشان هستند ، همه چیز را  می دهند تا به هدفشان برسند

کاری می کنند که همه همیشه بگویند آفرین

ای بهترین کارآفرین

---

پرسید«کجا بودی تا حالا؟»

گفتم«داشتم غذا می‌خوردم.» دست انداخت یقه‌ام را گرفت و با خودش برد  .
یک پسر هفده ـ هجده ساله روی تخت دراز کشیده بود.مارا که دید،ترسید.دست و پایش را جمع کرد  .
ـ اینا چیه روی دستای این؟
یقه‌ام هنوز دستش بود.نفسم بالا نمی‌آمد.

گفتم«خون»
رو کرد به آن پسر،پرسید«از کی این جایی؟»
ـ یک هفته‌س.
دیگه داشت داد می‌زد.
ـ گفته‌ای دستاتو بشورن؟
ـ گفتم،ولی کسی گوش نداد. یقه‌ام را از لای دستش کشیدم بیرون،دررفتم. من را دید،دوباره شروع کرد به دادوفریاد.
با التماس گفتم«حاجی،به خدا من فقط دو ساعته از مرخصی اومده‌م»
ـ نه خیر،یک ساعت و نیمه که اومدی،اما به جای این که بیای به مجروحا سربزنی،رفتی به کیف خودت برسی!
 

سرم پایین بود که صدای گریه‌اش را شنیدم 
ـ تو هیچ می‌دونی اون بچه دست ما امانته؟ می‌دونی مادرش اونو با چه زحمتی بزرگ کرده؟

متوسلیان

بهترین کارآفرین باش

به نقل از http://www.100khatere.blogfa.com/


  

بشنوید از بهترین کارآفرین قرن

بهترین کارآفرین   عالم ، عاشقانی دارد

کسانی که به عشق او ، برایش کار می کنند

عاشق کارشان هستند ، همه چیز را  می دهند تا به هدفشان برسند

کاری می کنند که همه همیشه بگویند آفرین

از تهدید ها، فرصت می سازند

به اطرافشان حساس اند

و....

------------------------------------------------------------

چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد. آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش.جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد

,وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش
آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل
دست شما درد نکند، بزرگوار!
سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!
آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن
حاج مرشد، پیرمرد 50 ، 60 ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه

*
زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.
زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان رنگ دیگری به خود گرفته بود. ادامه مطلب...

91/2/3::: 11:29 ع
نظر()